در مقایسه با کائنات و طول تاریخ، ما انسانها چیزی به حساب نمی آییم؛ بعد از مرگمان چیزی عوض نخواهد شد، گویی که هرگز وجود نداشته ایم. اما با معیارهای بی ثبات انسانی، تو، پائولا، برای من از زندگی خودم یا از جمیع بقیه زندگی ها مهمتری. روزانه چند میلیون آدم می میرند و شاید عدۀ بیشتری هم متولد می شوند، اما برای من، تنها تو هستی که متولد شده ای، و فقط تویی که می توانی بمیری. مادربزرگت برای تو پیش خدای مسیحی اش دعا می کند، و من گاهی اوقات نزد یک الهۀ متبسم کافر، ربوبیّتی که وجودش سراسر نعمت است و چیزی از مجازات نمی داند و فقط بخشندگی را می شناسد، دعا می کنم. با او به این امید صحبت می کنم که صدای مرا از اعماق زمان بشنود، و به تو کمک کند. نه من و نه مادربزرگت هیچ کدام پاسخی دریافت نکرده ایم، هر دوی ما را این سکوت نابودکننده در خود پیچیده است.
برگرفته از کتاب پائولا، ایزابل آلنده، ترجمه مریم بیات، نشر سخن، 1380
دیدگاه خود را بنویسید