اگر واقعاً می خواهید در این مورد چیزی بشنوید لابد اولین چیزی که می خواهید بدانید این است که من کجا به دنیا آمدم و بچگی نکبت بارم چطور گذشت و پدرم و مادرم پیش از این چه کار می کردند و از این مهملاتی که آدم را به یاد «دیوید کاپرفیلد» می اندازد. اما راستش را بخواهید من میل ندارم وارد این موضوع ها بشوم. چون که اولاً حوصله اش را ندارم و در ثانی اگر کوچکترین حرفی درباره زندگی خصوصی پدر و مادرم بزنم هر دوشان چنان از کوره در می روند که نگو. در این جور موارد خیلی زود رنجند، مخصوصاً پدرم. البته باید بگویم که آدم های خوبی هستند-در این حرفی نیست- اما در عین حال بی اندازه زودرنج و عصبانی مزاجند. گذشته از این، خیال ندارم که شرح حال خودم را از اول تا آخر برایتان تعریف کنم. من فقط راجع به آن قضیه ای که نزدیکی های عید گذشته برایم پیش آمد صحبت خواهم کرد، یعنی درست قبل از این که کارم زار بشود و مجبور بشوم بیایم اینجا و خودم را بزنم به سیم آخر.
ناطوردشت، جی. دی. سالینجر، ترجمه احمد کریمی، انتشارات ققنوس، 1382
دیدگاه خود را بنویسید